امروز

ساخت وبلاگ

به نام خدایی که از همه مهربون تره

سلام . چند روزیه دلم میخواست بیام بنویسم اما به خاطر مشکل پریزهای اتاقمون نمیتونستم لپ تاپمو شارژ کنم...  امروز روز خوبی بود ... از صبح کلاس بودم اما در مجموع خوش گذشت .

استادهای این ترم رو دوست داشتم حس خوبی بهم میدن ...

و البته اتفاقی که امروز خیلی دوست داشتم این بود که مدیرگروهمون بهم گفت که میخواد واسه کاراموزی منو بفرسته به یه شرکت برنامه نویسی .... خدایا شکرت... راستش خودم خیلی دلم میخواست که بیرون از دانشگاه باشم ان شاء الله که جور بشه ...  گفت که شنبه بیا بهت بگم کدوم شرکته و باید چی کار کنی ... دل تو دلم نیست بدونم کجاست .

ولنتاین هم بود امروز .... تبریز خیلی شلوغ شده بود یعنی یه وضعی بودا ...  سوار اتوبوس شدیم یه خانوم تقریبا میانسال بود بهم میگفت " بوگون سویشن لرین گونودی اونا گوره بله شلوغدی " .. یعنی امروز روز عاشقاست به خاطر همین انقدر شلوغه..

با صفا بود کلا ... هر کی یه جعبه دستش داشت میومد ... یه حال و هوای خاصی داشت که دلپذیر بود ..

کتاب "سلام بر ابراهیم " رو چند روز پیش از همون کتابفروشی که پنجاه درصد تخفیف داره پرسیدم گفت که احتمالا یکی دو هفته ای میاریم ... نمیدونم چرا انقدر میل به خوندنش اومده تو دلم .

احساس میکنم تو دلم حرف دارم که بنویسم اما حرفا بیرون نمیان .. 

یه وقت بعدها دوست دارم زندگی نامه ای از خودم بنویسم و همه ی حرفایی که درونم بود رو بنویسم ...

وقتی خونه بودم یه خوابی دیدم ان شاء الله که خیر بوده ... به این فکر میکردم که اگر نوبت مرگ من فرا برسه چی میشه .... ترس ، وحشت ، رهایی ، ابدیت .... ولی با خودم به خدا میگفتم که خدا لطفا بهم فرصت بده که موفق بشم ، اینجوری تموم شدن طعم خوشی نداره ...

دوست دارم ثابت کنم به خودم .. که من تونستم...  دوست دارم به نتیجه برسم ...

بنده خوبی برای خدا نبودم ... راستش انگار دلم برای خدا تنگ شده .. دارم بهونه ی این دلتنگی رو میگیرم انگار ... شبیه بچه ها ...

دلم میخواد فارغ از همه ی دنیا باهاش حرف میزدم ... سرمو میذاشتم رو پاش و اروم باهاش حرف میزدم ... از همه چی ...  خدای من دلم برات تنگ شده ...

  

 

 

و اما عشق...
ما را در سایت و اما عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : manneveshtar بازدید : 327 تاريخ : شنبه 27 بهمن 1397 ساعت: 2:40