سر درد نوشت

ساخت وبلاگ

بسم رب النور ...

سلام .

شب امتحان ... و منی که به زور به خرد مغزم اندکی مطلب میدهم و با هزار جور لیلی به لالاش گذاشتن راضیش میکنم که کمی درس بخونه ...  سردرد داشتم و به همین خاطر مغزم رو درک میکنم ...

چقدر دلم برای صدای بابام تنگ شده بود که همین الان بهم زنگ زد .....

خدایا شکرت ..... حالا واقعا نمیدونم چرا دارم مینویسم در حالیکه باید درس بخونم .... یه حس درونی منو هل میده به این سمتی که بنویسم ... که بگم ...

افکارم کاملا  رها شدن و هر چی که مینویسم کلمه ایه که در اون لحظه به ذهنم میاد ...

باد خوبی داره میوزه ...

باز حرفام یادم رفته ... یادم رفته چی میخواستم بگم ...

بعضی وقتا عجیب احساس رها شدن بهم دست میده ... بعضی وقتا واقعا انگار میفهمی که چیزی که فقط اون قابل اتکاست خداست ...

بعضی وقتا باید آسون گذشت از کنار چیزایی که ربطی بهت ندارن ...

اصلا این موضوع خیلی مهمه ....

اظهار نظر در مورد امری که بهت مربوط نیست یعنی چی ؟

من در من گمم ... و اسب سرکش افکارم افسار به دست باد سپرده است ....

****

امروز روز تولد سپیده بود

سپیده جان ببخش که ذهن را یارای نوشتن شایسته برای زاد روزت نیست ....

امروز مصداق ترانه ی " حال من دست خودم نیست " علی لهراسبیم ...

....

ساده میگویم

در سالروز تولدت برایت آرزوی دست یافتن به تمام خواسته هایت را دارم ...

امیدوارم هر سال شاد تر و خوش تر از قبل باشی

و همین گونه برویم و برویم

تا جشن صد و بیست سالگیت را کنار نوه ها و نتیجه هایمان بگیریم ....

تولدت مبارک رفیق ...

# یک نوشته ی عریض و طویل باشد بدهکاری من به تو  

و اما عشق...
ما را در سایت و اما عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : manneveshtar بازدید : 330 تاريخ : شنبه 25 خرداد 1398 ساعت: 21:50