زیبایی نوشت

ساخت وبلاگ

بسم رب النور ...

احساس میکنم کم کاری کردم ... حس خوبی نیست ... انگار بدهکاری به خودت ...نمیدونم چه طوری میتونم بیان کنم حسمو ... و نمیدونم چه جوری کاری کنم که این حس درست بشه ...

امروز امتحان داشتیم ... میدونم فکرم بچه گونست ولی داره اذیتم میکنه ...  هیچ گونه کم کاری رو نمیپذیرم .. بازم برمیگرده به اون خصوصیت کمالگراییم ...

نمیدونم دیگه چرا نمیتونم اصلا تو وبلاگ بنویسم .... هی میام بنویسم چند سطری مینویسم بعد پاک میکنم ورد رو میبندم ... یه چیزی داره نمیزاره که بنویسم ..

این روزها آخرین روزهای بودن در تبریزه هر چند احساس میکنم زندگی من در این شهر تموم نمیشه ..

ولی به هر حال این روزها تکرار نمیشن ... میدونم که شاید بعضی چیزا که الان برام دوست داشتنی نمیان بعدا خاطراتشون برام شیرین میشه ... کلا همین جوریم ! یه چیزی برام تموم بشه شیرین میشه ...

این روزها که دانشگاه داره تموم میشه قابل مقایسه با روزهای اولی که دانشگاه رو شروع کردم نیست ...

خیلی چیزا درونم جا افتاده ... یه چیزی که تازگیا خیلی سر کیف آوردتم اینه که توجهم به حرف مردم کم تر شده ... این که کلا تموم بشه اغراقه اما از صد بیست شده یا سی ...

باز هم رسیدم به همون حرف کلیشه ای که "چقدر زود گذشت " ...

با اینکه شبایی داشت که برام به اندازه صد سال بود و لحظاتی که اسیرم کرده بودن و چشمای خیس ... اما روزهایی هم بود با خنده های از ته دل با خوشی و دوستانی خوب ...

انصافا خوب شد برام ... وقتی اومدم این نبودم ... خداروشکر ...

از وقتی اومدم خودم ترم ....

و از این به بعد پا میزارم د ریک دنیایی بدون همه ی دستاویزایی که همیشه داشتم ...

این روزها در یک حالت خلا طوری زندگی میکنم .... برنامه هایی که برای خودم نوشته بودم رو متوقف کردم ...

و شروعی دوباره ...

باز شروعی دوباره ...

برای بار هزارم شروعی دوباره ...

تا وقتی که به قول حاج آقا پناهیان "خوش" باشم ...

---

لازمه این جا یک نقطه سر خطی بگذارم و برم سراغ توضیحاتی دیگر

امروز با خدیجه رفتیم شهر کتاب .... قسمت شعر و ادبیات .. دیدم یه قفسه جداگانه درست کردن برای کتاب های نشر نیماژ و من باهیجان زیاد به امید پیدا کردن " عطارد " و "پیشامد" شروع به جستجو کردم ... اما نبود ...

تو ردیفی هم که همیشه نگاه میکردیم یک گروهی نشسته بودن که نمیشد بریم اونجا .. بعد رفتم سراغ کتاب های پر فروش ... کتابهایی که نظرم رو جلب کرد و دوست داشتم بخرم ولی نخریدم "بلندی های بادگیر " و " تو در قاهره خواهی مرد " بودن ... تو در قاهره خواهی مرد از تالیفات دکتر حمید رضا صدره ... به ایشون علاقه ی خاصی دارم از همون موقعی که برنامه ی آن سوی نیمکت رو از شبکه ورزش میداد و من و علی پای ثابتش بودیم و همیشه با هیجان بهش نگاه میکردیم ...... به شدت برنامه ی خوبی بود بنظرم ...

وقتی بهش نگاه میکردم احساس میکردم دنیا برام دوست داشتنی تر شده و زیباتر ... فوتبال خیلی زیباست ..

هر چی هم باشه خوب بلده بین دل ها پل بزنه ... خوب بلده دل میلیون ها نفر رو پشت یک ضربه جمع کنه ..

یادش بخیر به خاطر این ضربه ها چقدر گریه کردم !!!

دورانی فوتبالی بودم کاملا حالا ولی در حد دنبال کردن نتایج نهایی لیگ ها ...

خیلی دوست دارم کتاب پپ گواردیولا رو بخونم اما حداقل تو کتابفروشی هایی که رفتم ندیدمش !

بعد هم رفتم تو ردیف پر فروش ها که "یادت باشد " رو دیدم ... نشستم و غرق شدم تو مطالبش زیباش ..

طراحی و چاپ کتاب از اونی که فکر میکردم زیباتر بود ...

بحث کجا بود و به کجا کشید ! داشتم از پیشامد و عطارد حرف میزدم ، اینا کتاب های اقای کاظم بهمنی هستن و باز دلم تنگه شعراشه ...

یکی دیگر از زیبایی های دنیامون هم "شعره "...

پس تا حالا دو تا رو پیدا کردیم " فوتبال " و" شعر "...

اصلا چطوره از این به بعد درباره ی زیبایی های دنیامون مطلب بزارم ؟

# یک پیشنهاد خواهرانه : دیدین احساستون جور نیست بنویسید ، دیدین الان من اومدم با حس بد ولی دارم با حس خوب میرم ؟

# تو این مطلب یادی شد از حاج آقا پناهیان در مورد ایشون دوست دارم ان شاء الله یه پست جداگانه و مفصل بنویسم

و اما عشق...
ما را در سایت و اما عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : manneveshtar بازدید : 413 تاريخ : شنبه 25 خرداد 1398 ساعت: 21:50